در روانشناسی، مانند علوم تجربی، رفتار باید ملاک عمل باشد و از روشهای عینی بهره جوید و هر امری که محسوس و مشهود نباشد باید از متن روانشناسی خارج گردد، فقط رفتاری که جنبه عینی دارد موضوع اصلی روانشناسی واقع شود. منظور او از رفتار هر گونه کنش و واکنش یا فعل و انفعالی است که از موجود زنده سر میزند .
واتسن کارکردگرایی را نیز، که نظریهای رایج در زمان او بود، به سبب آنکه با هشیاری ارتباط داشت رد نمود و عوامل خوشایند و ناخوشایندی را در نظریه وابستهگرایی ثورندایک به علت آنکه نامشهود و غیرقابل سنجش بودند بیاعتبار میدانست. حتی، اندیشیدن را که شاخص مهم وجود آدمی به شمار میآید چیزی جز سخنگویی با خود نمیشناخت.
واتسن در کتابهای رفتارگرایی و راههای رفتارگرایی اصول روانشناسی عینی و عملی را در نظریه رفتارگرایی تشریح کرده است. در زیر چند نمونه از برداشتهای او را در روانشناسی یادگیری به اختصار بیان میکنیم.
نقش محیط
واتسن یکی از مخالفان سرسخت وراثت به شمار میآید. وی در آثار خود همواره به نقش سازنده و پراهمیت محیط در تکوین شخصیت عقلی، اخلاقی، اجتماعی و عاطفی افراد اشاره میکند تا به جایی که تضمین میکند:
«یک عده کودکان سالم به من بسپارید و برای تربیت آنها مرا در عالم خود آزاد بگذارید. تضمین میکنم بدون هیچگونه انتخاب رجحانی هر یک از آنان را چنان تربیت کنم که پزشکی برگزیده، حقوقدان و هنرپیشهای ماهر و بازرگانی صاحبنام؛ حتی یک گذا یا یک دزد یا شخصی ابله بار آید، بیآنکه قریحه، استعداد، گرایش، خواست، توانایی، آمادگی و نژاد و نیاکان او در این تربیت نقشی داشته باشند.»
البته واتسن میخواهد به این وسیله وراثت را که یک امر درونی و غیرعینی است در برابر محیط که جنبه مشهود دارد بیاهمیت جلوه دهد. اما امروزه مدارک علمی و تجربی کافی به دست آمده است که اگر به واتسن چنین فرصت و امکانی داده میشد نمیتوانست ادعای خود را ثابت کند. در واقع این ادعای واتسن اعتقاد شدید او را به قدرت و اهمیت شرطی شدن نشان میدهد.
انسان از نظر واتسن
به نظر رفتارگرایان انسان یا هر موجود زندهای به منزله سازمان خودکاری است که از شبکههایی از عوامل گیرنده و عملکننده به نام اعصاب حسی و حرکتی و همچنین دستگاهههای فرماندهنده و هدایتکنندهای به نام مغز و نخاع تشکیل یافته است. این سازمان خودکار به دستگاههای سوختگیری (معده) و کنترل (غدهها) مجهز میباشد.
البته، وقتی موجود زنده را اینگونه توصیف کنند نمیتوان از او انتظار داشت که مفاهیم ذهنی سر و کار داشته باشد. در واقع نمیتوان ذهن آدمی را از ویژگیهای خاص روانی دور دانست و انسان را همچون یک ماشین تعریف نمود. آیا ماشین میتواند از احساسات لطیف برخوردار باشد و در میدان تخیل بلندپروازی کند؟
رفتارگرایان، چنانکه گفته شد، هر گونه دروننگری، حتی بیان حال و احساس شخصی را نادرست و بیاساس میدانند. برای مثال، معمولاً وقتی دو دوست یا دو آشنا یکدیگر را ملاقات میکنند این گونه احوالپرسی مینمایند:
• سلام، حال شما چطوره؟
• سلام سپاسگزارم، خوبم.
یک چنین احوالپرسی از دیدگاه رفتارگرایان طرفدار واتسن بیمعنا و فاقد هرگونه ارزش روانشناسی است. زیرا این امر نوعی دروننگری است و جویا شدن از حالتهای روحی و روانی نامشهود درست نیست. به عقیده آنان احوالپرسی درست باید این گونه انجام شود:
• سلام، شما سالم و خوب به نظر میرسید، حال من چطوره؟
• سلام شما امروز خوب و سرحال هستید.
شرطی شدن هیجانها
واتسن معتقد بود که نوزادان میتوانند سه هیجان یا عاطفه عشق و ترس و خشم را به نمایش بگذارند. با شرطی شدن کلاسیک یا روش پاولف این هیجانها با محرکهای گوناگون ارتباط پیدا میکنند تا پیچیدگیهای زندگی عاطفی بزرگسالان را به وجود آورند. برای نمونه، ترس در کودکان از صدای بلند و فقدان حمایت پدر و مادر ناشی میشود. محرکهای طبیعی از راه همراه شدن با اشیاء و مکانهای شرطی میشوند. کودکانی که پدر و مادر و راه خود را در جنگل گم کردهاند، جنگل از این پس برای آنان عامل ترس میگردد، یعنی کودکان نسبت به جنگل و ترس شرطی میشوند.
سخنگویی از دیدگاه واتسن
چنانکه پیش از این اشاره شد به عقیده واتسن سخنگویی تنوعی اندیشیدن است که بر بنیاد حسی و حرکتی استوار است. حرکات درونی اساس تفکر میباشند. بسیاری از مردم غالباً به صدای بلند فکر میکنند، حرکاتی را که برخی از افراد ضمن سخنگویی از خود نشان میدهند نشانه بارزی از تفکر آنان است. اعتقاد او بر این است که انسان حتی با تمام بدن میاندیشد. فکر کردن نخست در کودکان با صدای بلند انجام میشود، بعدها که بزرگتر میشوند به نجوا و پچپچ کردن و سرانجام در بزرگسالی به طرز بیصدا و نامرئی صورت میگیرد.
یادگیری از نظر واتسن